امان از ریاست طلبان، امام صادق(ع) فرمودهاند: من طلب الرئاسه هلک؛ هر که دنبال رياست باشد هلاک شود. (الکافي، ج ۲، ص ۲۹۷) سروده زیر در مذمت ریاست طلبی در هر ظاهر و لباسی است و به افرادی تقدیم میشود که به معنای واقعی از شیفتگان خدمتند و نه تشنگان قدرت.
عاشقان میز را با چشم دل پیدا کنید
عاشقان میز را در هرکجا رسوا کنید
در تب و تابند تا میزی مگر آید به دست
ملحدند این قوم انگل، قوم پست میز پرست
آنکه عشق صندلی چشمان او را بسته است
در پی قدرت چو گرگی در کمین بنشسته است
عشق قدرت برده او را تا به نزدیک جنون
در پی فرمانروایی می خورد از دیده خون
رنگ رنگ است باطنش هر دم به رنگی می شود
گاه جوجه می شود گاهی پلنگی می شود
گاه جاهل می شود در فکر عیش و نوش پست
گاه کاهل می شود از کف دهد آنچه که هست
گاه دزدی می شود در ظاهر علامه ای
گاه تاجش می شود یک رنگ چون عمامه ای
گاهی از روی ترحم می کنی او را نگاه
آنکه خود را کرده اینک ظاهر و باطن سیاه
از سیه بازی او یکدم مشو غافل که او
بر ضعیفان می کند ظلم و کشد از ماست مو
روزگاری می کند در کنج دنجی اعتکاف
در خیالش می کند فتح او دگر قله ی قاف
طرح و نقشه می کشد در ذهن قدرت جوی خود
تا که گرد آرد مریدانی به گرد کوی خود
مردم عامی اگر اقبالشان بر فاضل است
ظاهری از فضل او بر چهر و برجانش ببست
گر عوام گردند به گرد خوب رویان جوان
می کند جمعی ز خوب رویان به گرد خود روان
مطربی گرکه شود محبوب اهل شهر او
مطربانند در امان از ظلم او از قهر او
در طربخانه او مطرب نوازد هر نوا
مردمان مست طرب او مست جمع بی نوا
او امیری گدایان می دهد رجحانه ای
بر وزیری که دهد بر شاه خود پیمانه ای
گر دموکراسی شود مطلوب اهل ملتش
می گیرد پرچم «آزادی کجایی؟ العطش»
ظاهر تشنه ی آزادی به خود می گیرد او
گرچه یک لحظه نبرده زین سخن رنگی و بو
می زند دم از عطش، من تشنه ی آزادی ام
در خرابه می گوید من در پی آبادی ام
می رود در جمع خوبان پر از اخلاص او
می کند در ظاهر خالص چنان وسواس او
تا که در اخلاص او را یک ستاره بنگرند
شرح اخلاصش به هر کوه و به هر صحرا برند
می شود مداح گاهی می کند مدح شهی
آنکه محبوب بوده اما نیست دیگر در رهی
تاکه از مدح شهان رفته در خاک زمین
حاکم قلبی شود از جمع دل پاک زمین
دین او قدرت شود آزادی اما بعد دین
می گوید دین رفته و آزادی است ما بعد دین
تا که قدرت یابد او هر گفته کتمان می کند
گر تواند وعده هاش از شهر پنهان می کند
آنچه وعده داده بود، می کنم او نمی کند
جای آب دادن به باغ، یک باغچه را نمی کند
می رود هرجا کزو عکسی بگردد دست دست
صدر اخبار و جراید، مست از این اخبار هست
می دهد در سیل و هر زلزله ای او یک پیام
ملتی را می کند زین عادتش خسته مدام
مست قدرت، مست شهرت، سوی ثروت می رود
شهوتش مال می شود، مطیع شهوت می شود
می کند تدبیری اندر آن دل ناپاک خود
تا بگرداند جماعت، عاشق دل چاک خود
عاشق دل چاک کور است و نمی بیند که او
وحشی است و در کمین مانند یک درنده خو
عاشق دل چاک پاک است از خیال مال خود
می دهد در ره معشوق او همه اموال خود
ثروتی از هر طرف گردد روان کوی او
عاشقانه یا که از ترس تیم زورگوی او
مست ثروت چون که شد رویافروشی می کند
مست مست می گردد و جوش و خروشی می کند
حالت قدسی به خود می گیرد اینک مست مست
می گوید که سایه ای از آن خدای واحد است
عاشق میز آفتی در باغ ایمان می کند
عاشق میز گر تواند کعبه ویران می کند
عاشق میز، یک زمان بینی که هست چون بره ای
برّهگی کرده برای ساخت میز چون اره ای
تا که پشت میز گردد گرگ او پیدا کنی
این زمان است که توانی گرگ او رسوا کنی
گرگ رسوا گشته یک دو چند بی پروا شود
عمر گرگیش کوته و شرش ز سرها وا شود
عاشق میزی نباش گرکه کمالی راه توست
عشق میز کورت کند آن عشق هردم چاه توست
مهدی کمالی
۱۰ خرداد ۱۴۰۱