حدود یک ماه پیش، درد پوستی ناشی از اگزما (اطراف چشم) امانم را بریده و خواب را بر چشمانم حرام کرده بود، با خود مرتب تکرار می کردم «زندگی درد است، درد است زندگی» به نظرم آمد تمام زندگی درد نیست بنابراین تبدیل شد به «زندگی درد است گاهی زندگی» … با خود گفتم درد کشیدن هم نشانی از زندگی است وگرنه مرده ها که دردی احساس نمی کنند پس مصراع اول دوباره تغییر پیدا کرد:
زندگی درد است گاهی، زنده ای
و مصراع اول را اول را که شکار کنی بقیه شعر خودش می آید:
زندگی درد است گاهی، زنده ای
غرق اشکی، غرق آهی، زنده ای
زندگی یک هدیه باارزش است
هدیه ات را کن نگاهی، زنده ای
در مسیر زندگی بالا و پایین می روی
خود نبازی مرد راهی ، زنده ای
زندگی چون شعله ای نورانی است
نوربخش بر کوره راهی ، زنده ای
زنده باشی گر کنی یاری به خلق
بی پناهان ده پناهی، زنده ای
زندگی پوشیدن چشم از خطاست
گر گذشتی از گناهی ، زنده ای
گر که خوردی زخم از خلق خدا
بگذری از خلق گاهی، زنده ای
ای خدا بخشیده ام، بخشم توهم
بنده ای، یک روسیاهی، زنده ای
مهدی کمالی
حدود ۲ بامداد ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹